رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 23 روز سن داره

حقیقتی شیرین

اولین تجربه سرما خوردگی

سلام دختر قشنگم اول خدا رو شکر میکنم که حالت خوب شده و به روزای شلوغی خودت برگشتی و آهنگ صدات دوباره تو خونه پیچید عزیز دلم شما 2 روز بعد از واکسن مریض شدی آبریزش بینی و سرفه داشتی خدارو شکر تب نداشتی سرما خوردگیت 5 روز طول کشید و شما هم بیتابی میکری چون همیشه مماغت میگرفت منم که میخواستم کمکت کنم نمیذاشتی و همش ناراحت بودی و نمیتونستی خوب شیر بخوری الهی قربون دختر صبورم برم با این که زیاد حال نداشتی ولی مامان رو  اذیت نکردی و برای خودت آروم و ساکت بازی میکردی ولی بعضی وقتا هم قاطی میکردی در کل مریضی خیلی سخته امیدوارم دیگه سرما نخوری مامانی  اخه من خیلی دلم میگره دخترم  مریض...
24 خرداد 1392

اولین دورهمیه نی نی های آذر در پارک مادران

از راست بالا :  امیر سام -رسپینا- آرتین- وندا - آروشا از راست بالا : آناهیتا- سما در حال لالا - ارمیا در حال گریه-امیر سام- رسپینا - این پایینم وندا خوشگله رسپینا و آرتین از راست: وندا - آروشا - آناهیتا از راست : مامی امیر سام- لبخند- ترنم- مریم- زهره-شهر زیبا-طناز خیلی خوش گذشت من و  خاله زهره تا 10 تو پارک بودیم ولی بچه ها همه رفته بودن خیلی خوش گذشت بهمون مامانی شماها همتون بچه های ناز و شیرینی بودین و اصلا اذیت نکردین بعد از مسابقه دو ایی که من و خاله زهره با کالسکه هاتون راه انداخته بودیم و مراسم سخت پوشک عوض کردن با اون پشه ها ی غول آسا بابایی زنگ زد و گفت من دم در م با با...
24 خرداد 1392

واکسن 6 ماهگی خیلی بدی :(

شنبه 11 خرداد 92 من و بابایی و شما به همراه کالسکت رفتیم مرکز بهداشت برای واکسن 6 ماهگیت بعد از کمی معطلی برای قد و وزن کردن ویک سری دستور العمل برای غذا خور شدن شما رفتیم که واکسن بزنیم قدت 73 بود و وزنت 7900 شده بود البته من تو مطالب پایینتر عکسهات  رو به همراه قد و وزنت از 1 روزگی تا پایان 6 ماهگیت گذاشتم چون این پست رو قبلا درست کرده بودم و وقتی ارسال کردم رفت سر جای اصلیش وجز اولین مطلب نشد از صبح اصلا استرس نداشتم ولی همین جوری که نزدیک مرکز بهداشت میشدیم قلبم تالاپ تولوپ میکرد  خلاصه طبق معمول بابایی پاهات رو گرفت و من رفتم بیرون چند لحظه بعد صدای گریت بلند شد که منم مثل همیشه دلم طاقت نیاورد و زدم زیر گریه...
14 خرداد 1392

1 روزگی تا 6 ماهگی رسپینا

١ روزگی ***** وزن ٣٢٠٠ * قد ٥٠ *دور سر ٣٥     ١ ماهگی***** وزن٤١٠٠ * قد٥٩ * دور سر ٣٧   ٢ ماهگی***** وزن ٤٥٠٠* قد ٦٣* دور سر ٣٨     ٣ ماهگی *****وزن ٦کیلو*  قد٦٥*  دور سر ٤٠     ٤ ماهگی***** وزن٦٨٠٠ * قد ٦٨ *دور سر ٤١.٥    ٥ ماهگی***** وزن ٧٥٠٠ *قد ٧٠ *دور سر٤٢     ٦ ماهگی ***** وزن ٧٩٠٠ قد ٧٣ دور سر٤٢.٥   ...
9 خرداد 1392

نیم سالگیه دخترم

سلام گلی 6 ماه پیش تو اومدی پیش ما   6 ماه پیش خیلی زود گذشت وقتی دیروز داشتم عکسهای روز اولت رو نگاه میکردم دلم برای روز زایمانم پر کشید واقعا میگم خیلی روز زایمانم رو دوست داشتم اومدن تو به زندگیه ما مثل یک چراغ روشنه که ما رو هدایت میکنه برای بهتر زندگی کردن عاشقانه دوستت داریم وبه خاطر اومدنت صدها بار خدا رو شکر میکنیم دختر نازم 6 ماهه شد   حرف برای گفتن خیلی دارم این روزها تو انقدر شیرین شدی که نمیدونم کدوم رو برات بگم الانم وقت ندارم که برات چیزی بنویسم مامانی ایشالا تو مطلب بعدی که راجب واکسن 6 ماهگیته برات از شیرین کاریهات مینویسم   6 ماهگیت مبارک باشه دختر شیرینم  ...
9 خرداد 1392

رسپینا و دوست جونیش آرتین خان

خوش اومدی آرتین گوگولی آی آرتین دستت و از رو سرم بردار به چی داری اینجوری نگاه میکنی گوگولی به چی نگاه میکنی باز قربون خندت برم من مامانی یکی من و بغل کنه دختر من و چی کار داری کمک یکی ما رو جدا کنه قربونت برم که  وقی خوابت میاد لبات و این جوری میکنی و در آخر   خوش اومدی آرتین کوچولو بازم بیا پیش رسپینا ...
4 خرداد 1392
1